تولد بهار جان
اینم از تولد بهار جون دختر همسایه طبقه ی بالا مون.راستش وقتی فهیمه جون زنگ زد و گفت تو و عرفان واس تولد بهار دعوتین با شناختی که از عرفان داشتم گفتم مرسی از دعوتت اما چشم من میام ولی عرفان فک نکنم بیاد.عاااااااااااااااخه عرفان زیاد با دختر خانم ها جور نیست یعنی کلا میگه من آقا هستم "پسر نه هاا، آقا از وقتی عرفان مدرسه رفته و گاهی مواقع که من برای رفتن به مراسم شام غریبان و فوت اقوام و آشنایان و مجبور شدم عرفان رو هم با خودم ببرم ایستاده دم در مسجد و پاشو داخل نذاشته که من آقام ونمیتونم بیام بین خانم ها. خلاصه با توجه به این ها گفتم که عرفان فک نکنم بیاد. اما تا بهش گفتم دوشنبه تولد بهار جون هست....